جدول جو
جدول جو

معنی قبا کندن - جستجوی لغت در جدول جو

قبا کندن
(دُ هََ شُ دَ)
کندن قبا. آماده شدن:
آصفی مرغ سحر نعره زنان است هنوز
گل به صد ناز قبا کنده و واافتاده.
خواجه آصفی (از آنندراج).
گشاد بند قبای تو خوش بود لیکن
هزار بار بود خوشتر آن قبا کندن.
مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قبا کندن
کپاه کندن جامه کندن آماده شدن کندن قبا، آماده شدن مهیا شدن
تصویری از قبا کندن
تصویر قبا کندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ رَ)
آب انداختن ماست یا آش سرد و جز آن چون قسمتی از آن را برگرفته باشند. آب انداختن
لغت نامه دهخدا
(فَرْ تَ)
تباه کردن. نابود ساختن. (ناظم الاطباء). ضایع کردن. از بین بردن. هبا داشتن:
سیرت این چرخ کنون یافتم
بایدمان کرد بدین ره هباش.
ناصرخسرو.
اسب بچار صولجان گوی زمین کند هبا
طاق فلک بیا گند هم به هبای معرکه.
خاقانی.
ترک آورد زر و زن و فرزند و خانمان
و اسباب ملک و مال سراسر هبا کند.
مظهر دهلوی (از ارمغان آصفی).
، ریزریز کردن، ساییدن، بخار کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ/ رِ کَ / کِ دَ)
نقب زدن. رجوع به نقب و نقب زدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ دَ)
پیراهن قبا کردن، پیرهن چاک کردن. (ناظم الاطباء) :
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند.
حافظ.
سروبالای من آنگه که درآید بسماع
چه محل جامۀ جان را که قبا نتوان کرد.
حافظ.
، جامه پوشاندن:
در آفتاب قیامت نمی کشی آزار
اگر برهنه تنی را قبا توانی کرد.
میرزا سعید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ هََشُ دَ)
قبا بستن. (آنندراج). حاضر وآمادۀ کار شدن. رجوع به قبا بستن شود:
گل وقت صبح پردۀ تزویر چاک زد
تا آن نگار چابک رعنا قبا کشید.
ناصرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
پشت کردن. (از آنندراج) :
به جاه و حشمت دنیا چرا قفا نکند
کسی که همچو نظیری مسلمی دارد.
(از آنندراج از غوامض سخن)
لغت نامه دهخدا
(جِ مَ دَ)
به جا آوردن عبادت را در غیر بر موقع آن. در برابر ادا کردن: گفت نماز را نیز قضا کن که چیزی نبوده که به کار آید. (گلستان). رجوع به قضا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ تَ)
محاصره کردن. (آنندراج) :
خط ترا که بود سرنوشت آیۀ فتح
چرا قبل نکند شهر حسن موکب او.
ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد. در 15000گزی خاور مهاباد و 12500گزی خاور شوسۀ مهاباد به میاندوآب واقع و موقع جغرافیایی آن کوهستانی، معتدل مالاریائی است. 818 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
ازقاب ترکی + کردن فارسی. جایگیر کردن چیزی در قاب
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رَ)
تیز دادن، اعم از باآواز و بی آواز. اخراج ریح. بیرون کردن باد از زیر. رجوع به شعوری ج 1 ورق 156 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هبا کردن
تصویر هبا کردن
نابود ساختن، ضایع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پشت کردن بچیزی اعراض کردن از چیزی: بجاه و حشمت دنیا چرا قفا نکند کسی که همچو نظیری مسلمی دارد ک
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن امری فوت شده: این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن تا آنچه دو شش فوت شد آنرا کند این دم قضا، بجا آوردن عبادتی (مانند نماز روزه) که وقت آن گذشته باشد: پس چون باب رسد نماز قضا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبل کردن
تصویر قبل کردن
محاصره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاب کردن
تصویر قاب کردن
فروازیدن جا دادن چیزی در قاب: قاب کردن عکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابا کردن
تصویر ابا کردن
سر باز زدن امتناع کردن سرباز زدن ابا داشتن ابا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
کپاه کردن چاک کردن جامه گریبان دریدن پیراهن (پیرهن) (را) قباکردن، چاک کردن پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبا کردن
تصویر هبا کردن
((هَ. کَ دَ))
تباه کردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابا کردن
تصویر ابا کردن
((اِ. کَ دَ))
سرباز زدن، امتناع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبا کردن
تصویر قبا کردن
((~. کَ دَ))
بریدن، چاک دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبل کردن
تصویر قبل کردن
((قَ بَ. کَ رَ))
محاصره کردن
فرهنگ فارسی معین